دستاني که نيست

ساخت وبلاگ

در خيالات خودم در زير باراني که نيست
مي رسم با تو به خانه، از خياباني که نيست
مي نشيني روبرويم، خستگي در مي کني
چاي مي ريزم برايت، توي فنجاني که نيست
باز مي خندي و مي پرسي که حالت بهتر است
باز مي خندم که خيلي، گرچه مي داني که نيست
شعر مي خوانم برايت، واژه ها گل مي کنند
ياس و مريم مي گذارم ، توي گلداني که نيست
چشم مي دوزم به چشمت، مي شود آيا کمي
دستهايم را بگيري ، بين دستاني که نيست
وقت رفتن مي شود، با بغض مي گويم نرو
پشت پايت اشک مي ريزم، در ايواني که نيست
مي روي و خانه لبريز از نبودت مي شود
باز تنها مي شوم، با ياد مهماني که نيست

خزعبلات عمو ممد :)...
ما را در سایت خزعبلات عمو ممد :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmordabesargarmi8 بازدید : 103 تاريخ : دوشنبه 1 مرداد 1397 ساعت: 15:13